خودکار سياه

ساخت وبلاگ

تقریبا همه ما گفتیم و شنیدیم که این دنیا هیچ ارزشی نداره، بارها و بارها روزگار و جریاناتش صداقتِ این گفتار رو بهمون ثابت کرده ولی باز هم گاهی برای همین دنیای بی ارزش مجبوری فرسنگها از اصل و وطن و خانه دور بشی و ...

خودکار سياه...
ما را در سایت خودکار سياه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ckhodkarsiyah2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:48

شماره و آدرس پیج بعضی از معلمهای دوران تحصیل رو دارم و بهشون تبریک گفتم. بعضیا جواب دادن و تشکر و اینا.دوران دبیرستان یه معلم حسابان داشتیم خیلی باسواد و مسلط به تدریس بود. واقعاً همه جوره درس رو رنده میکرد توی مغزمون. من و یکی دیگه از همکلاسیا گفتیم برای سال آخر و دانشگاه و فلان، کلاس خصوصی باش بگیریم. رفتیم و صحبت کردیم قرار شد روزهای زوج ساعت 3 بریم خونشون. جلسه ای 3 هزار تومن، 8 جلسه، 24 هزار تومن (نفری). اون موقع ماهشهر بودیم و معلمهایی که توی مدارس غیرانتفاعی شرکت نفت تدریس میکردن خونه شرکتی بشون میدادن و خونه ی معلم مورد نظر هم توی قسمت کارگریا بود. القصه روز موعود فرا رسید و من و دوستم با هم رفتیم سمت خونه آقا معلم. زنگ زدیم و پسرش که حدود 7-8 سالش بود اومد در و باز کرد. درست مثل باباش گرد و قلمبه بود. مسیر رو نشونمون داد که برید توی فلان اتاق، ما هم رفتیم. اتاق حدود 9 متری که یه فرش پهن بود و یه تلویزیون از اون قدیمی مشکیا. یکی دو دقیقه نشستیم که آقای (ق) تشزیف آوردن. یه زیرپوش سفید با پیژامه راه راه و شکمی که واقعاً نمیشد بهش نخندید. من و دوستم یه لحظه چشم تو چشم شدیم و ...ظاهرا خود آقا معلم دیگه براش عادی شده بود و خیلی واکنش نشون نداد فقط طبق معمول به شیوه خودش صدام زد "ها، مم باقر (مخفف محمد باقر)" پ چ تِ؟منم که از خنده سرخ شده بودم گفتم هیچی ...تدریس شروع شد و حدود نیم ساعتی پیش رفت که یهو در باز شد و پسر معلم با یه سگا (sega: کنسول بازی قدیمی) اومد توی اتاق و شروع کرد به وصل کردن کابل و تشکیلاتش به تلویزیون. ما هاج و واج نگاه میکردیم. آقای ق بش گفت چیکار میکنی؟ گفت میخوام بازی کنم و روشن کرد و شروع کرد به بازی. ما هم دیگه حواسمون نصفه نیمه به درس و بازی بود که خودکار سياه...
ما را در سایت خودکار سياه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ckhodkarsiyah2 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:48